دراصل من نباید خودم رو اینقدر تیکهتیکه ببینم و یکی از چیزایِ وحشتناکی که تویِ اون نوشته وجود داشت، همین بود؛ منتها فارغ از مسائلِ دیگه، یادمه یه جاهایی خودآگاه یه قسمت از خودم رو اذیت کردم! یه میل و خواسته رو کوبیدم و انگار "تحقیر"ش هم کردم. حالا چه بهخاطرِ اینکه "همچنین نیازی دارم و حس میکنم نباید داشته باشمش"، چه بهخاطرِ اینکه به اون خواستههه هم نرسیدم. سوال اینجاست که. چی، چی رو اذیت میکنه؟ چهقدر باید تصویرِ بزرگ رو دید؟ چهقدر لازمه جزئیات رو ببینم؟
مثلا. اگر جزئی حساب نکنم، چرا من داره خودش(یعنی همون من دیگه!) رو اذیت میکنه؟ یعنی از خودش شاکی هست و حس میکنه باید دعواش کنه؟ خب. اگه مدام خودش رو دعوا کنه، هر روز اوضاع خرابتر میشه و روزِ بعد باید بیشتر از دیروز مشغول دعوا کردنِ خودش بشه که! یعنی من میخوام خودم رو نابود کنم؟ خب پس چرا به مرور اینکارو میکنم؟ حس میکنم مستحقِ مرگِ دردناک و با شکنجم؟! شاید بهتر باشه بگم یه قسمتم، امیالِ دیگم رو سرکوب میکنه! اما اگه بخوام صرفا "تصویرِ بزرگِ از خیلی دور" رو ببینم، یعنی من برایِ خودم یه سری باید و نباید دارم که فقط باید تویِ اون حدود عمل کنم و قوانین یا. الگوریتمِ چهارچوبم میگه الان باید خودم رو عذاب بدم؟ اگه قواعدِ من طوری هست که مدام باید خودم رو اذیت کنم، پس به چه دردی میخورن؟ مگه قوانین نیستن که ما بهتر زندگی کنیم؟
یه روزی، اشتباهی کردم که نتونستم بپذیرمش و میخوام بابتش مجازت بشم؟ ولی مگه همهی سعیم رو نکردم؟ پس. بازم میرسیم به اینکه: چون کم بودم، حقمه اذیت بشم و خودم هم خودم رو اذیت میکنم»؟ هیچوقت "منِ کم" دوست داشته نشد! منم هیچوقت خودِ کمم رو نخواستم. ولی مگه تقصیرِ من بود که "این" شدم؟! اینکه دارم خودم رو اذیت میکنم، یعنی فکر میکنم تقصیرِ خودمه؟ که باید یه کاری میکردم و نکردم؟ اصلا "منِ کم" غلطه! من هیچوقت اونقدری که میخواستم.تَن؟ نبودم دراصل.
طبیعیه! من همیشه فکر کردم یا. دیدم که کافی نیستم! با این نتونستم کاری کنم، اما اعتراض کردم! خب. چرا اینطوری بودم؟! بگذریم! فعلا نمیخوام جزئیتر بشم یا این کلاف رو ادامه بدم.
اگر جزئی حساب کنیم چی؟ مثلا درنظر بگیریم "منِ خشمگین" یا "منِ منطقی" یا "منِ بیعزتِ نفس" که طبیعتا هرکدومشون نمادِ یه نوع از رفتارهایِ منن، "پسربچه" رو اذیت میکنن. خب. اگر هرکدومشون پسربچه رو تنبیه کنن و بخوان بابتِ نتونستنش و چیزی که هست زجرش بدن، پس برایِ خودشونم مهم بوده دیگه! قاعدتا اگه این "نشدن" براشون بیاهمیت بود، دلیلی نداشتن که بخوان "پسربچه" رو اذیت کنن. پس چرا مسئولیت قبول نمیکنن؟! فکر میکنن مقصر پسربچست؟ یا. بهنظر یه نمودارِ جالب داره! اگه لازم شد، مینویسمش. واضحه که همینطوری میشه خیلی از این "تفکیک"ها رو از بین برد.
با این حساب، یعنی همهی من از این نشدن ناراحت هست که هیچکس از "پسربچه" حمایت یا مراقبت نمیکنه؟! پس. فرقِ این قسمتها چیه با هم؟ صرفا جاهایی که برایِ رسیدن مدِ نظرشون و نوعِ رفتارشون؟ اگر بخوان "پسربچه" رو اذیت کنن، همهی من دچارِ مشکل میشه! اونوقت کسی به مقصدش نمیرسه! اینو نمیدونن و چون نمیدونن دارن اذیتش میکنن؟ یا میدونن و نمیخوان اون به مقصدش برسه؟ نمیخوان به مقصدش برسه؟ مگه همشون از "نتونستن"ِ "پسربچه" شاکی نیستن؟ پس چرا نمیخوان به مقصدش برسه؟ همون "ترس" و "فرار" و "انکار" و "تحریف" و اینطور داستاناست؟ یا. چون فکر میکنن فقط اونه که به اون مقصد میتونه برسه و از تونستنش هم ناامیدن اذیتش میکنن؟! شایدم ازش شاکین چون صرفا به سمتی که میخوان حرکت نمیکنه و نمیذاره به جاهایی که میخوان برسن! شاید چون کنترلی روش ندارن و نمیتونن مجابش کنن این کارو میکنن یا. اشتراکِ این اجزا، تویِ چه چیزایی هست؟
یه بلاگِ قدیمی دارم که اینروزها، توش زیاد مینویسم. فضایِ بلاگه، برام خاصه و حتی همونموقع هم آدرسش رو به دو-سه نفر داده بودم. اونجا معمولا هرچیزی که تویِ روز برام پیش میومد یا به ذهنم میرسید رو مینوشتم و الان یه مدته که توش مشغولم. انگار بیشتر "پسربچه"هه یا حتی "چیزی که از خودم میشناختم" داره مینویسه. یه جورایی، من با هر اندازه از احساس غریبم و اون اندازش؟ برام جدید که نه. اما تازه و جالبه. دقیق نمیدونم چرا و فعلا هم برام مهم نیست، اما تویِ نوشتههایِ اونجا احساساتم و حتی اخیرا احساساتِ محوشدم راحت خودشون رو نشون میدن و بهمرور، دسترسیم بهشون بیشتر هم شده.
با همهی اینا، کنجکاوم که این احساسات، تا کجا میخوان ادامه پیدا کنن. تا کِی میخوام دلتنگی کنم. کنجکاوم بعد از تموم شدنِ این وضعیت، چی میشه! خب. یا احساسها ادامهدار میشن و دسترسی من بهشون بیشتر میشه و بعد، میشه پایدارشون کرد و دسترسیم به تیکههایِ پازلِ ماجرا، بیشتر میشه و میشه تغییر یا رشدشون داد. یا هر کاری که میشه انجامش بدم. که این که خوبه! یا از یه جایی به بعد، احساساتم ادامهدار نمیشن که. معمولا وقتی به احساساتم سر میزدم یه چیزی بوده و اگه این اتفاق بیفته، وضعیتِ گنگ و جدیدی تویِ زندگیم به حساب میاد و. بعدش چی میشه؟!
بههرحال، این فعلا مهم نیست. برایِ الان میتونم کلی احتمال بدم و تحلیل کنم! ولی بیفایدست. ممکنه خیلی مسائل و احتمالها و نکتهها و خلاصه اینطور چیزا رو نبینم یا حتی نخوام که ببینم و مشغولِ گولزدنِ خودم بشم. تویِ این شرایط ترجیح میدم بیشتر بنویسم و راحتتر بتونم خودم رو ابراز کنم. باید بیشتر به بخشهایی که "نخواستمشون" اجازهی بودن بدم. لازمه "خودم" جایِ امنی برایِ "خودم" باشم؛ اینطوری میتونم ببینم چهخبره و احتمالا تصمیمِ بهتری بگیرم و انتخابِ بهتری کنم.
جوابِ این سوالها مهمه! اما برایِ رسیدنِ بهشون، باید بیشتر خودم باشم. فعلا نمیدونم چی، چی رو اذیت میکنه و اشتراکِ این قسمتها کجاست! واقعیت اینهکه من همیشه برایِ تحلیلکردن حریصم و الان، به اطلاعاتِ خیلی بیشتری نیاز دارم.
سعی میکنم بیشتر بنویسم.
هفدهم: شبیهِوارهی چیزی که نمیگنجد
رو ,یه ,اذیت ,میشه ,بیشتر ,تویِ ,رو اذیت ,خودم رو ,پسربچه رو ,به مقصدش ,که این
درباره این سایت